سلسله ساسانیان

ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. ساسانیان قلمرو فرمانروایی خود را ایران‌شهر می‌خواندند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. در آن زمان بغداد نام منطقهٔ کوچکی در نزدیکی تیسفون بود. خود نام «بغداد» یک نام ایرانی است که در زمان ساسانیان به آن منطقه نهاده شد.


تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عرب‌ها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدربزرگ اردشیر پاپکان (پاپک = بابک = نام پدر اردشیر) پایه‌گذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
ساسانیان رفته‌رفته ناتوان شدند و دستگاه مذهبی زرتشتی در کار پادشاهی و کشورداری نفوذ بسیاری نمود تا جایی که در سده پنجم میلادی دیگر کنترل کشور و دربار بیشتر با موبدان بود تا شاهان. شاهنشاهی ساسانیان با تاختن عرب ها و ورود اسلام به ایران نابود شد، اگر چه فرزندان و خویشان ساسانیان سال ها از مازندران تا فرارود به نبرد در برابر عرب های مسلمان پرداختند تا بلکه پادشاهی از دست رفته خود را باز یابند. بازمانده خاندان ساسانی نیز به کشور چین پناه بردند.
شاهان این سلسله عبارتند از :


اردشیر یکم یا اردشیر بابکان (یا پاپکان) بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی (۲۲۶ - ۲۴۱ میلادی) است. اردشیر در پارسی میانه بصورت اَرتَخشَتر بوده بمعنی شهریاری مقدس (اَرتَه = مقدس و خشَتر = شاه).
او نزد مورخانی که در سده‌های نخستین هجری می ز‌یستد٬ پادشاهی خوش‌نام است. نیای او٬ ساسان٬ موبدی زردشتی بود که ریاست معبد آناهیتا را در پارس به عهده داشت. از این رو٬ خاندان ساسان در پارس از نفوذ و احترام لازم برخوردار بودند.

در زمانی که حکومت اشکانیان به دلیل اختلافات داخلی و جنگ های خارجی ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه می‌آمدند، اردشیر (نوه ساسان) که قبلا حکمران پارس (عمدتاً فارس و کرمان) و نگهبان آتشکده آن بود به فکر تشکیل شاهنشاهى بزرگ افتاد. اردشیر به مردم می گفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شده است و نیز رواج ادیان و آیین های مختلف، دین زردشتی را تهدید می کند؛ او وعده می داد که اگر به قدرت برسد دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعده های خود عمل کرد.

شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲-۲۷۲) ، دومین شاهنشاه ساسانی و فرزند اردشیر بابکان است. او به سفارش پدر و پس از مرگ وی به تخت نشست. در سکه‌های اردشیر تصویر شاپور به عنوان نایب‌السلطنه درج شده‌است. وی از شاهان بزرگ ساسانی محسوب می‌شود.

در عرصهٔ نظامی شاپور، چنانکه که خود در کتیبه‌ای تصریح کرده‌است، در سال ۲۴۲ گردیانوس امپراتور روم را که به ایران تاخته بود شکست داد و کشت. فیلیپ عرب (امپراتور بعدی) را مجبور به پرداخت غرامتی هنگفت و واگذاری زمین‌های زیادی به ایران کرد. همچنین در سال ۲۶۰ والرین امپراتور، سناتورها و سربازان وی را اسیر کرد. شاپور به افتخار این پیروزی دستور حک پیکره‌ای عظیم در دل کوه رحمت در نقش رستم داد که وی را پیروزمندانه نشسته بر اسب نشان می‌دهد در حالی که امپراتور فروتنانه در برابر وی زانو زده‌است.

هرمز یکم  از شاهنشاهان ساسانی و جانشین شاپور یکم بود. (۲۷۲-۲۷۳)

بهرام یکم از پادشاهان ساسانی و بزرگ‌ترین پسر شاپور ۱ بود که از ۲۷۱ تا ۲۷۴ میلادی بر تخت پادشاهی ایران نشسته بود.او برای به پادشاهی رسیدن از پشتیبانی کرتیر سود برده بود. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراتور روم از مداخلهٔ ایران رنجید و بقصد کینه‌جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس (۲۷۴ م.) و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در گندی‌شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند.

بهرام دوم (۲۷۴-۲۹۳ (میلادی))، پادشاه ساسانی، .مانی در زمان پادشاهی او کشته شد و در زمان همین شاه کرتیر که دشمن مانی بود به بالاترین جایگاهها رسید. بهرام دوم بعد از پدر پادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنکاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراتور روم در اجرای نقشهٔ ارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سرمت‌ها جنگید بعد بین‌النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانهٔ خشم خدا دانستند و عقب‌نشینی کردند. بهرام دوم نخستین شاه ساسانی بود که دستور دادبر روی سکه‌ها و نیز سنگنوشته‌هایش فرتور خانواده اش را حک کنند.

بهرام سوم نام آور به سکان شاه یا شاه سکاها پادشاه ساسانی بود که در سال ۲۹۳ ترسایی به شاهی رسید. او با پشتیبانی موبدان زرتشتی بر تخت نشست.

نرسی یا نرسه (۲۹۳-۳۰۲) پسر شاپور ۱ و شاه ساسانی بود.او از ۲۷۰ میلادی شاه ارمنستان بود و ارمنستان هم جایگاه فرمانروایی جانشینان شاه در روزگار ساسانی بود.نخست وی جانشین برادرش هرمز ۱ بود.ولی بهرام ۱ با پشتیبانی کرتیر به جای او بر تخت نشست و او شاه ارمنستان ماند.با پادشاهی بهرام ۳ به جای او نرسه از ارمنستان به سوی عراق کنونی لشکر کشید.از این رویداد سنگنوشته‌ای در پایکولی در دست است.

نرسه پس از پادشاهی کارزار بار رومیان پرداخت ولی کامیابی چندانی نداشت و بخش‌هایی از میانرودان وهمچنین ایبریا و ارمنستان را از دست داد.

هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰) ؛ پادشاه خروگوه بود. او پسر نرسي پسر شاپور يكم بود كه پس از كناره‌گيري پدرش از سلطنت به پادشاهي رسيد. در زمان او ارمنستان دین ترسایی را پذیرفت. او در سال 309 در هنگام سيد در بيابانهاي حيره كشته شد كه احتمالاً بايد به دست عربها بوده باشد. پس از هرمز دوم پسزش آذرنرسه بر تخت نشست.

آذرنرسی یا آذرنرسه، پادشاه ساسانی، پسر هرمز دوم و برادر شاپور دوم است. بعد از مرگ پدر در سال ۳۱۰ میلادی به سلطنت رسید و چون بی رحم و ستمگر بود همان سال اول او را کشتند و تاج پادشاهی را در خوابگاه زن هرمز دوم که آبستن بود آویختند و بچه ای را که در شکم داشت پادشاه نامیدند.

این فرزند همان شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف بود .


همسر هرمز دوم و مادر شاپور دوم بود و تا زمان جوانی شاپور دوم تقریبا پادشاه ایران بود.

شاپور دوم ، یا شاپور ذوالاکتاف (شانه سنب ) پسر هرمز دوم بود. او را در کودکی و پس از بر کناری برادرش آذرنرسه بر تخت نشاندند. داستانی درباره او هست که می‌گوید درباریان زمانی که مادرش وی را باردار بود بر زهدان مادر تاج شاهی نهادند و او پیش از زایش شاه شده بود.
در زمان کودکی او عربها به مرزهای ایران تاختند و تاراج و خونریزی بسیار به راه انداختند. هنگامی که شاپور به جوانی رسید و خردسالی را پشت سر گذارد از تازیان انتقام سختی گرفت. او سزای کارهای عرب‌ها را با سوراخ کردن شانه‌هایشان می‌داد از این رو بدو لقب شانه سُنب یا ذوالاکتاف دادند. برای نخستین بار به دستور او قبیله‌ای عرب به نام بنی‌حنظله را به خوزستان کوچاندند تا آسانتر ایشان را کنترل کنند. پیش از این در خوزستان عربی زندگی نمی‌کرد. همچنین در زمان او هونها یا خیون‌ها به ایران دست‌اندازی کردند که شاپور آنان را نیز تاراند.
همچنین وی در سال ۳۵۹ به جنگ با رومیان پرداخت و شهر «آمد» (دیاربکر کنونی) را گشود. امپراتور یولیانوس نیز در سال ۳۶۳ به ایران لشکر کشید ولی خودش کشته شد و سپاهش نیز از میان رفت. از این رو روم به ناچار با ایران از در صلح درآمد و سوریه را به ایران واگذار کرد. شاپور همچنین ارمنستان را باز پس گرفت. در زمان او مسیحیان آزارانده شدند. شاپور در دنباله کامیابی‌هایش همچنین توانست نیروی موبدان زرتشتی را نیز محدود کند.
از شاپور دوم سنگنوشته‌هایی در تاق بستان به یادگار مانده‌است.


اردشیر دوم ، از سال ۳۷۹ تا سال ۳۸۳ میلادی پادشاه ساسانی بود. از او سنگ‌نوشته‌هایی در طاق بستان به‌جا مانده‌است. پس از او پسرش شاپور سوم بر تخت نشست.


شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸) ، پسر اردشیر دوم بود و بعد از او بتخت نشست. در دورهء او ارمنستان ميان ايران و روم تقسيم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ايران و قسمت كوچكتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشكانی بحكومت معين شدند (۳۸۴ م.). سنگ‌نوشته‌های او و پدرش در طاق بستان به یادگار مانده اند.


بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹) ، پسر اردشیر دوم و برادر شاپور سوم بود که بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در زمان پادشاهی او خسرو والی ارمنستان ایران، به‌تحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام شاپور برادر خود را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراتور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد.

یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱) پسر بهرام چهارم يا بهرام كرمانشاه پسر شاپور دوم از پادشاهان ساسانی بود. لقب او رام‌شهر به معنای برپاکننده آرامش در کشور بود. او روش نیکی را در برخورد با پیروان آیینهای نازرتشتی پی گرفت. در سال ۴۱۰ دین مسیحی از سوی شاه به عنوان دینی رسمی و آزاد در ایران پذیرفته شد و در زیر سایه مهربانی این شاه کلیسای نسطوری در همان سال در ایران پایه ریزی شد.

وی همچنین در برخورد با روم راهی آشتی جویانه را پیش گرفت تا آنجا که امپراتور آرکادیوس از او خواهش کرد که سرپرستی پسرش تئودوسیوس را بپذیرد. از این پس رابطه میان ایران و روم به بخش نوی رسید و دو کشور در حل مسائل درونی یکدیگر را یاری می‌‌رساندند.


بهرام پنجم یا بهرامِ گور (۴۲۱-۴۳۹) ، فرزند یزگرد یکم بود.او در سال ۴۲۰ میلادی توانست داوداران پادشاهی را کنار بزند و بر تخت پادشاهی ایران بشیند. بهرام از کودکی نزد نعمان پسر منذر پادشاه عرب حیره بررگ شده بود. پس از مرگ یزدگرد بزرگان شاپور پسر بزرگ وی را که شاه ارمنستان و جانشین پدر بود را کشتند و خسرو نامی را که پدرش شاه نبود و خویشی نزدیکی با شاه نداشت را بر تخت نشاندند.بهرام با سپاهی که بیشتر از عربها بودند به پایتخت بازگشت و خسرو را شکست داد و بر تخت نشست.
بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود.داستان‌های بسیاری را به او نسبت می‌دهند. او به شکار و باده‌گساری بسیار دلبسته بود.دلبستگی اش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را دهند.همچنین در برخی از نسکهای پارسی سراییدن نخستین شعر پارسی را از او می‌دانند.همچنین در داستان‌ها چنین انگاشته شده که در جستجوی گوری در ماد در باتلاقی گرفتار آمد و باتلاق او را در خود فروخورد.همچنین نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی می‌دانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.


لقب او کی بَغِ مزداپرست بود. سالهای آغازین پادشاهی او به نبرد با هون‌ها گذشت که به مرزهای خاوری ایران تاخته بودند.او در خراسان ساکن شد و توانست شهر بلخ را پس بگیرد.آنگاه به عربستان و قفقاز لشکر کشید و دین زرتشتی را با دستوری که داد دین رسمی ارمنستان نمود.ارمنیان که مسیحی شده بودند شوریدند ولی در سال ۴۵۱ شکست خوردند و برخی از آنان به ایران مرکزی کوچانده شدند.همچنین قوم یهود نیز از دست او آزار دیدند. (۴۳۹-۴۵۷)

هُرمُز سوم (۴۵۹-۴۵۷) پسر یزدگرد دوم و نام مادر او دینَگ بود که زنی قدرتمند بود و کنترل بخشی از پایتخت را به دست داشت. در زمان پادشاهی او قفقاز دچار آشفتگی شد و هپتالیان نیز به مرزهای خاوری تاختند. با پادشاهی او برادرش پیروز یکم به خراسان گریخت و سپاهی از هفتالیان (هون‌ها) فراهم نمود و برادر را شکست داد و خود بر تخت نشست.


پیروز یکم یا فیروز، (۴۵۸-۴۸۴) ، پسر یزدگرد دوم، بعد از برادرش هرمز سوم به شاهى نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوى به ایران روى آورد. ابتدا خشكسالی ديريازى (كه مدت آن را هفت سال نوشته‌اند) پيش آمد. پیروز بحسن تدبير بلا بگردانيد و بی‌تخفیف مالياتها و نظارت در توزيع خواربار در آسايش مردم كوشيد. ولى تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. پیروز اگر چه كیداریان را مغلوب كرد اما در جنگ با خشنواز یاخشیون پادشاه هياطله، اسير شد و بوعدهٔ پرداخت غرامت رهائى يافت و فرزندش كواد (قباد) دو سال در گروگان بود. در جنگ بعدى پیروز و سپاهش بصحراى بی آب و علفى (صحراى آخال كنونی) افتادند و نابود شدند و هياطله تا مرو و هرات را گرفتند. از آثار پیروز ديوارى در شمال ايران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است كه در مقابل هياطله كشيده است.


بلاش یا ولاخش  (۴۸۴-۴۸۸)  پس از پیروز به شاهی رسید. در روزگار او روحانیان زرتشتی از شاه و دربار نیروی بیشتری داشتند.دوران پادشاهی بلاش به آرامی گذشت اگرچه ایران بسیار ناتوان شده بود.از رویدادهای زمان پادشاهی وی قطع باج سالانه‌ایست که روم برای پاسداری از دربند قفقاز به ایران می‌پرداخت.بلاش درباره ارمنستان راه آشتی را پیش گرفت و برای پیشگیری از تازش هپتالیان بدانها باج می‌داد.از اینرو بزرگان و موبدان وی را از شاهی برداشتند و قباد یکم را به جای وی به پادشاهی نشاندند.


قُباد یکم (غباد ،کُباد و کواذ هم نوشته‌اند) پادشاه ساسانی بود که دوبار بر تخت پادشاهی ایران نشست،بار نخست میان سالهای ۴۸۸ تا ۴۹۶ و بار دوم ۴۹۹ تا ۵۳۱ (میلادی). وی جانشین بلاش و پسر پیروز یکم بود.
در سال ۴۹۶ میلادی بزرگان کشور و موبدان بلاش را کنار گذاشتند و قباد را بر تخت نشاندند. در این زمان پادشاهان، بسیار ناتوان شده بودند و بزرگان کشور آنها را برداشته و می‌نشاندند و به جای ایشان برای کشور تصمیم می‌گرفتند. قباد یکم از آغاز پادشاهی دچار گرفتاریهای سیاسی و اقتصادی بسیاری بود. موبدی به نام مزدک در این زمان به قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت. او نظامی برابری‌جویانه را تبلیغ می‌کرد که آموزه‌هایی فراتر از باور زرتشتی‌گری داشت. گفته شده که او اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ می‌کرده‌است. قباد به یاری او توانست از توان زمینداران و موبدان و اشراف بکاهد. همچنین قباد با پشتیبانی از مزدک میان توده مردم محبوبیتی یافت. به فرمان او در انبارهای غله شاهنشاهی به روی مردم گشوده شد و زمینهای کشاورزی میان دهقانان بخش گردید. البته در نوشته‌های زرتشتیان این دوره را دوره آشوب می‌شناسند.
دسته‌ای از اشراف و موبدان که هنوز بر سر قدرت بودند سرانجام در سال ۴۹۶ وی را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش زاماسب (جاماسپ) را به جای او به شاهی برداشتند.


حدود دو سال از ۴۹۷ تا ۴۹۹ میلادی بجای برادر خود قباد سلطنت کرد و لی با بازگشت قباد به نفع وی از سلطنت کناره گرفت.

قباد به یاری خواهرش از زندان گریخت و به نزد هفتالیان پناهنده شد و به یاری آنها نیرویی بسیج کرد و در سال ۴۹۹ ترسایی به ایران بازگشت. برادرش زاماسپ به سود او از پادشاهی چشم پوشید و قباد دیگربار بر تخت پادشاهی نشست. وی در نخستین سالهای سده ششم (میلادی) به روم لشکر کشید و توانست با شکست رومیان باجی از آنها بستاند و وضعیت دارایی کشور را بهبود بخشد. وی در ۵۰۲ پانصد کیلو طلا از رومیان باج گرفت و رومیان پذیرفتند که تا هفت سال سالانه دویست و پنجاه کیلو طلا به ایران بدهند. وی نه تنها در ایران که در سرزمینهای پیرو ایران چون حجاز و نجد عربستان دین مزدکی را گسترد.
وی پس از مهار نابسامانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در کشور دست به یک سری اصلاحات زد. وی برای یاری رسانی به ستمدیدگان و تهیداستان دفتری را به نام مدافع درویشان و به فرنشینی یکی از موبدان بزرگ به راه انداخت تا به حقوق بی‌نوایان رسیدگی کند. این روش را در آینده دینهای مسیحیت و اسلام نیز از روی کار او قالب برداشتند. او برای نظام اداری شاهنشاهی چهار دیوان برپا کرد که فرماندهی هر کدام از آنها با یک اسپهبد بود. پیش از این فرمانده کل ارتش یک تن بود که لقب ایران‌اسپهبد را داشت. در زمان وی امر نقشه‌برداری از زمینهای کشاورزی و سازماندهی دوباره نظام مالیاتی و تقسیم تازه استان‌ها و سرزمینها آغاز شد.
در زمان او دولت ایران با مسیحیان نسطوری مدارا می‌کرد. همچنین در ۵۱۵ (میلادی) هپتالیان دوچاره چنددستگی و ناتوانی شدند و مرزهای خاوری ایران نیز آسوده شد. در زمان او شاهنشاهی ساسانی جانی دوباره گرفت و گرجستان، عمان و عربستان به زیر چیرگی ایرانیان بازگشتند. در زمان او همچنین ایران با چین و هندوستان دادوستد انجام می‌داد. ایرانیان در این سالها انحصار بازرگانی ادویه و ابریشم را در دست داشتند. سکه‌های قباد در استان گوانگ‌دونگ چین یافت شده که نشان از بازرگانی ایرانیان و چینی‌ها در زمان پادشاهی اوست.


(۵۳۱-۵۷۹) ، او پسر قباد پسر پیروز بود. مادر وی دختری دهقان بود. قباد در نیشاپور او را بزنی گرفت. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و بیاری مهبود وزیر بپادشاهی رسید. او در آغاز حکومت خود طرفداران آیین مزدک را قتل‌عام کرد.
انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض، او پیدا کرد. کتاب کلیله و دمنه در عهد او از هند به ایران آوردند. ظهور خسرو اول مطلع درخشانترین دورهٔ عهد ساسانی است. فرقهٔ خطرناک مزدکی مغلوب و سرکوب شده بود در داخله صلح و سلم حکمفرما بود. در روایات شرقی خسرو اول نمونهٔ دادگستری و جوانمردی و رحمت است و مؤلفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف جد و جهد او برای حفظ عدالت نقل کرده‌اند.
مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساخته‌اند قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری می‌نامند و هنوز ویرانهٔ آن در محلهٔ اسپانبر موجب حیرت است. ساختمان این بنا را به خسرو اول انوشیروان نسبت داده‌اند. عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران با سلطنت خسرو انوشیروان آغاز می‌شود. ایران در زمان انوشیروان چنان عظمتی یافت که حتی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت و توسعهٔ ادبیات و تربیت معنوی این عهد را کیفیت مخصوص بخشید.

خسرو انوشيروان از دودمان ساسانيان و يكي از بزرگ‌ترين پادشاهان ايران بود كه به دادگري پرآوازه شده است. او جنبش مزدكيان را سركوب كرد، در برابر زياده‌خواهي‌هاي رومي‌ها ايستاد، حبشي‌ها را از يمن بيرون كرد، به يورش‌هاي هفتاليان به خاك ايران پايان داد، دانشگاه گندي‌شاپور را به كوشش وزير خردمندش، بزرگمهر، رونق داد و سازمان اداري، مالي و ارتش ايران را بهبود بخشيد. در نزديك 50 سال فرمان‌روايي انوشيروان(579-531 ميلادي)، سرزمين ايران از سند تا درياي سرخ گسترش يافت.

هرمز چهارم، (ترک‌زاد) (۵۷۹ – ۵۹۰ م.)، وی معروفترین هرمزهای ساسانی و پسر انوشیروان عادل بود. بسال ۵۷۹ تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا ۵۸۹ م. ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد و خاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمور جنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمز گریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند و ابتدا نابینا کردند و بعد کشتند.

بهرام ششم از سال ۵۹۰ تا ۵۹۱ و حدود یکسال حکومت کرد.

خسرو پرویز  (۵۹۱-۶۲۸) از طریق وستهم و وندوی دو نفر از بزرگان ایران پس از خلع هرمزد چهارم به پادشاهی رسید. خسروپرویز در این روزگار در آذرآبادگان بود و چون به شاهی رسید شتابان به تیسفون رفت و در سال ۵۹۰ م. تاج سلطنت به سر نهاد. چندی بعد هرمزد پدر او که پس از خلع از سلطنت کور شده بود به قتل رسید . بنابر رأی ثئوفیلاکوس این کار به امر خسرو پرویز واقع شد ولی بعضی می‌گویند خسرو رضایت ضمنی بقتل او داد.

خسروپرویز یکی از شاهان عیاش بود و دوشیزگان و بیوه‌زنان و زنان صاحب اولاد را که زیبا می‌یافت به حرم خود می‌آورد و هروقت می‌خواست زن می‌گرفت محبوبهٔ خسرو شیرین نام که عیسوی بود و بعضی از مورخان او را یونانی دانسته‌اند، این زن در اوائل سلطنت خسرو به عقد او درآمد و با وجودی که از حیث منزلت از مریم دختر قیصر پائین‌تر بود در خسرو نفوذی تمام داشت و باز مشهور است که خسرو خواهر وهرام چوبین را بنام گردیگ به زنی گرفت مجالس عیش و عشرت خسرو پرویز زبان‌زد تاریخ‌نویسان عرب و ایران است مطبخ خسروپرویز و الوان اغذیهٔ او مشهور است مطربان و مغنیان خسروپرویز مشهور آفاق بوده‌است و از مطربان معروف او سرکش و باربذ یا پهلبد و ریدک خوش ارز است. اسب خسروپرویز بنام شبدیز است و در تاریخ و اشعار ایرانی به کرات از آن نام برده شده‌است و نیز «گنج بادآورده» از گنجهایی است که تاریخ‌نویسان ایرانی آن را به خسروپرویز نسبت می‌دهند. ظهور پیغمبر اسلام بعهد او بود و او مدت ۳۸ سال بر ایران حکم راند و سرانجام در (3 آوریل 628) به تائید پسرش شیرویه کشته شد.

قباد دوم (شیرویه) ، پسر خسرو پرویز و مریم (دختر قیصر) پس از پدر به نام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار می کرد ولی سرانجام ۱۷ برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت


پس از مرگ شيرويه (كواذ دوم) پسر او را كه طفلی خردسال بود بنام اردشير سوم بر تخت نشاندند و خوانسالار يا رئيس كل ماه آذر گشنسپ بقيمومت او برقرار شد و در واقع مقام نيابت سلطنت يافت. (۶۲۸-۶۳۰)

در زمان خسرو پرویز فرمانده ایران بود و با روم جنگید و مصر را در سال ۶۱۶ م. تسخیر كرد. شهربراز در زمان سلطنت اردشیر سوم به تیسفون لشكر كشید و اردشیر را بعد از یكسال و نیم سلطنت كشت و با اینكه از خاندان سلطنت نبود به پیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، زادان‌فرخ و پوس‌فرخ قیام كردند و شهربراز غاصب را كشتند. (۶۳۰)

(۶۳۰) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

(۶۳۰) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

ملکه بوراندخت (بوران به معنی سرخ و گلگون) شاهنشاه زن ایرانی و سی امین شاهنشاه ساسانی در سال ۶۳۰ ميلادی، دختر پرويز پسر هرمز پسر انوشيروان که پس از قتل شهریار و پیش از آزرمی‌دخت بر تخت سلطنت نشست و پادشاهی او هیجده ماه بوده است. (۶۳۰-۶۳۱)

(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

ملکه آزرمی دخت، آزرم، آزرمی، (۶۳۰م یا ۶۳۱م، ؟) (به معنی دختر پیر نشدنی) شاهنشاه زن ایرانی و سی و دومین شاهنشاه ساسانی، دختر پرويز پسر هرمز پسر انوشيروان ملقبهٔ به عادله كه پس از خواهر خويش پوراندخت لشكريان او را در تیسفون بپادشاهی برداشتند. فرمانرواى خراسان، سپهبد فرخ‌هرمز که يکى از مدعيان جدى سلطنت بود، ملکه را به همسرى خواست. در حالی که آزرمى‌دخت علناً وعده‌ى ازدواج به او داد، در نهان تدارک قتلش را ديد (بنا به فرهنگ معین چون "چون آزرمیدخت نمی‌توانست علنا مخالفت کند"). رستم، پسر فرخ‌هرمزد، به خون‌خواهى پدرش لشکر به پايتخت کشيد و پس از سرنگونی آزرمى‌دخت، ملکهٔ ساسانی را نابينا کرد. آزرمی دخت چهار ماه پادشاهی کرد. از کیفیت وفات این ملکه اطلاعی در دست نیست. آذر میدخت (با "ذ") غلط نگارشی است.

(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

(۶۳۱) از زندگی و سرنوشت این شاه ساسانی اطلاعاتی در دست نیست.

یزدگرد سوم سی و پنجمین و آخرین پادشاه ساسانی بود. او در سال ۶۳۲ م. به تخت نشست. نسب او درست معلوم نيست. طبرى می گويد كه پسر شهريار (نوهٔ خسرو پرویز) و از مادر ايراني بود و چون كسى را از خانوادهٔ سلطنت نيافتند ناچار او را بر تخت نشاندند. وقتى يزدگرد به شاهى رسيد مشكلات فراوانی در ملك وجود داشت. در سال ۱۴ ه‍. ق. كه عمر از كارهاى شام فراغت يافت. آمادهٔ جنگ با ايران گرديد. سعد پسر ‌ابی‌ وقاص با سى هزار سپاه مأمور جنگ با ايرانيان شد. يزدگرد هم سپاهى گويا در حدود يك صد و بيست هزار نفر در تحت فرماندهى رستم فرخ هرمز (يا فرخ‌زاد) بياراست. عمر در همان سال هيأتى مركب از دوازده نفر به دربار يزدگرد فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخريه بود ولى يزدگرد آن ها را با احترام پذيرفت، زيرا مقارن اين احوال، مسلمین دمشق را فتح كرده بودند. يزدگرد پرسيد: مقصودتان چيست؟ گفتند بايد اسلام بپذيريد يا جزيه دهيد. شاه در جواب با نظر حقارت به آن ها نگريسته و اشاره به لباس آن ها كرده گفت: شما مردمانی هستيد كه سوسمار مي خوريد و بچه‌هاى خودتان (دختران‌تان) را مى‌كشيد. مسلمين جواب دادند كه ما فقير و گرسنه بودیم ولى خدا خواسته است غنی و سیر باشيم. حالا كه شمشير را اختيار كرده‌ايد بين ما و شما حكم اوست.
بدين ترتيب زمينهٔ جنگ ايران و اسلام فراهم گرديد و در قادسیه (كربلای امروزى) دو سپاه به جنگ پرداختند و پس از چهار روز جنگ سخت رستم فرخ‌زاد كشته شد و سپاه اسلام بر سپاه يزدگرد پیروز آمد. (سال ۱۴ ه‍. ق.). پس از كشته شدن رستم فرخ‌زاد و شكست سپاه يزدگرد سپاه عرب به امر عمر دو ماه استراحت كرد و سپس در سال ۱۶ ه‍. ق. به قصد مداین حركت كردند. يزدگرد به سعد فرماندهٔ قواى اسلام پيشنهاد كرد كه ممالك آن سوى دجله را به مسلمین واگذارد و طرفين صلح نمايند ولی او به استهزا رد كرد و سرانجام با فتح تيسفون غنایم و ذخاير سرشارى به دست سپاه مسلمين افتاد.
سعد پس از چندى در جلولا با يزدگرد به جنگ پرداخت و شكست ديگرى به سپاه او وارد آورد تا سرانجام جنگ نهاوند كه اعراب آن را فتح‌الفتوح ناميده‌اند رخ داد و سپاه يزدگرد با همهٔ فزونى شماره و آمادگى جنگى آخرين شكست را از سپاه عرب خورد و پس از اين جنگ اصفهان و فارس و  آذربایجان و ری و شهرهای ديگر به تصرف اعراب درآمد و يزدگرد پس از شكست در جنگ نهاوند از رى به اصفهان و از آنجا به كرمان و بعد به بلخ و مرو رفت و پس از آن سفیرى به چین فرستاد و از فغفور كمك خواست ولی دولت چین به سبب دورى از ايران از دادن كمك خوددارى كرد.
بعد يزدگرد با خاقان ترك ها مذاكره كرد و او در ابتدا راضى شد به يزدگرد كمك كند ولى بعد به سبب نارضامندى از رفتار او امتناع ورزيد. پس از آنكه يزدگرد از سو نيت ماهوی مرزبان مرو نسبت به خود آگاه شد در نزديكى مرو به آسیایی پناه برد كه شب در آنجا بگذراند. آسيابان يزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش كشت. به روايتی او را در پارس دفن نمودند. (۳۱ ه‍. ق.) و با مرگ او سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۱۶ سال سلطنت در ایران منقرض گرديد.

اعرابی که به ایران حمله ور شده بودند نخست در نبرد پل به دست اسپهبد بهمن جادویه به سختی شکست خوردند و فرمانده ی آنها نیز کشته شد. پس از آن نیروی بزرگی فراهم کرده و به فرماندهی سعد ابی وقاص به سوی ایران رهسپار شدند. یزدگرد سوم رستم فرخزاد را به دفع آنها گسیل داشت.رستم که سپهسالار ارتش ایران و "ایران اسپهبد" بود با سپاهیان تحت فرمان خویش از فرات گذشت و در قادسیه جنگی سخت در گرفت. مورخین اسلامی شمار لشگریان ایران را تا 1 ملیون نفر هم می نویسند و شمار مسلمین را تا 30 هزار تن. جنگی سخت بین ایرانیان و مسلمانان در گرفت که با وجود رشادت های بسیار سربازان ساسانی، ایرانیان شکست خوردند و رستم فرخزاد نیز به کشتن رفت. علت شکست این بود که نیرویی کمکی از شام به تازیان مسلمان پیوست و آنها را نیرومندتر ساخت و دیگری طوفان شن که به سوی ارتش ایران می وزید.اعراب پس از این پیروزی به تیسفون تختگاه ساسانی در آمدند و غارت، کشتار و ویرانگری پیش گرفتند. (۶۵۱)

Addthis
FacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinRSS Feed