عبدا.. عامري پيشينه: متولد 1301 تهران فارغ التحصيل دانشگاه هنرهاي زيبا شناخت رنگها در كودكي و در سنين هفت، هشت سالگي براي من اتفاق افتاد. يادم ميآيد صبح يك روز تابستاني، وقتي از خواب بيدار شدم،
چشمم به ديوار كاهلگي روبهرو افتاد كه از باراني كه در نيمههاي شب باريده بود، هنوز خيس بود و نور آفتاب روي كاهها و سنگريزهها كه از دل ديوار بيرون زده بودند افتاد و تلفيق عجيبي از رنگهاي زرد طلايي، قهوهاي روشن، خاكستريهاي خوش رنگِ سنگريزهها با آبي لاجوردي آسمان، سبزي درختان و ابرهاي سفيد بهوجود آمده بود. اين تصوير براي هميشه در ذهنم ماندگار شد و از اين به بعد جهان رنگها، در من جان گرفتند و با من زندگي كردند.» عبدالله عامري در يك خانواده كاملاً مذهبي و در محله امامزاده يحيي، چسبيده به خيابان ري و از نقاط قديمي تهران، كه در ميانه شمال و جنوب شهر قرار گرفته بود و بافت اجتماعي متوسطي داشت، متولد ميشود. «روبهروي امامزاده يحيي و نزديك خانه ما مسجدي بود كهبهخاطرم هست تابستانها مردم روي پشتبام آن نماز ميخواندند. در وسط حياط مدرسه مسجد درخت چنار كهنسالي قرار داشت كه محيط دور تنه آن شش متري ضخامت داشت و شاخ و برگ گسترده آن سايهبان تمام حياط مسجد و پشتبام آن ميشد. كشف نقاشي اتفاق مهمي در كودكياش بود. او ناخواسته زباني را ميفهميد و درك ميكرد كه ميتوانست با آن سكوت كلامي را جبران كند. «گاهي از مدرسه كه برميگشتم برادر بزرگتراش را ميديدم كه در حال خط كشيدن روي ديوار است. من اول چيزي نميفهميدم ولي محو تماشاي خطخطيهاي او ميشدم. يواش يواش ميديدم كه اين خطها گل ميشوند، خانهها يا كوه ميشوند. فهميدم كه چنين كاري هم ميتوان كرد. من هم شروع به كشيدن شكلها و نقشها روي ديوار كردم. از اينكه ميتوانستم شكل اشيا را بكشم بينهايت مسرور ميشدم. بعد از مدتي ياد گرفتم كه با مدادرنگي منظرههايم را هم رنگ كنم. يك بار عكس منظرهأي را كه روي كارت پستال بود با مداد رنگي كشيدم. وقتي ديدم كه نقاشي من هم شبيه عكس روي كارت شده بهقدري ذوق زدهشدم كه آن را به همه نشان دادم. تشويق خانواده ودوستان مرا در اين كار دلگرم ميكرد.» به راهنمايي دائي خود براي ادامه تحصيل به هنرستان ميرود و ديپلم نقاشي ميگيرد. از جمله استادان او عليمحمد حيدريان و رسام ارژنگ بودند. بعداز هنرستان بلافاصله و بدون كنكور ورودي وارد «هنركده هنرهاي زيبا» ميشود.(۱۳۱۹) عبداله عامري مانند بسياري از هم نسلانش كه از اولين فارغالتحصيلان دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران بودند، در دوران تحصيل با نوگرايي در نقاشي و با مكاتبي مثل امپرسيونيسم و پست امپرسيونيسم آشنا ميشود و تجربه ميكند، و در دورههاي بعد از تحصيل، هم پاي نگرشهاي تازهاي كه در حيطه نقاشي مطرح ميگردد، به تجربه اندوزي خود ادامه ميدهد. بدين ترتنيب او با بسياري از گرايشهاي رايج در نقاشي مانند كوبيسم، نقاشي انتزاعي و نيمه انتزاعي، سوررئاليسم ونيز چشمداشت و توجه به هنر ايراني را تجربه ميكند و سرانجام بنا به خواسته خود و با توجه به حال و هواي موضوع نقاشي، تكنيك و يا سبكي را بهكار ميگيرد. «معتقدم كه نقاش بايد تكنيكهاي مختلفي كار كند تا هر مضموني را با تكنيك مناسب خودش بتواند بيان كند. وقتي به موضوعي فكر ميكنم، به اين هم ميانديشم كه اين موضوع را با چه تكنيكي بهتر ميتوان بيان كرد و سرانجام سراغ همان تكنيك ميروم. به همين جهت هم كارهاي من داراي يك روش و تكنيك ثابت نيستند و به شيوههاي اكسپرسيونيستي، سوررئال. آبستره و امپرسيونيست كار كردهام.» او كه با طبيعتسازي استادانهاي كارش را شروع كرده در بند آن شيوه كه هم در آن محدوده او را ميستايند، نميماند. به ساختن پردههاي اكسپرسيونيستي همچون منظره قهوه خانه ييلاقي و پل سرچشمه در بينيال دوم و سوم رو ميكند در همان اوان به كارهاي «پست امپرسيونيستي» توجه ميكند لحن كارهاي وانگوگ و سزان و گوگن را در فضاهاي سبز، آبي، قهوهاي آن دورهاش ميتوان شنيد. در دورهاي به فضاي آبستره فيگوراتيو ميرسد و «تابلو بار سنگين» اوج كارهاي اين دوره اوست كه خود ميگويد اجازه نمايش آن را سالها به او نداده بودند. چارپاياني كه تور پر از كاه را حمل ميكنند با خطوط مختصر قرمز و سياه خيلي سريع ساخته شده و از دور به مسامحه كلافهاي زرد را ميمانند كه در تپههاي كروي و درختان گردو پيچيده سبز در افقي دوراني همچون منظومهاي از حجمهاي رنگين گرد هم ميچرخند تا نماي جلوي تابلو كه گرايش و ريزش رنگها به جلو - با هجومي به آينده - بيننده را ميخكوب ميكند، آن دوران سرسامآور به سطح مستوي پايان ميپذيرد. او از اين هم فراتر ميرود، در تابلوي توفان، شيروانيها و درختان چنان از ريشه كنده شده و در هوا به شتاب دور شدهاند كه نقاش فقط رد حركت سريع حجم رنگي آنها را نشان داده است. اين تابلو حركت محض رنگ در فضا ست. به رغم تمام تنوع كاري كه عبدالله عامري در پيش گرفته است، دو نكته به طرز بارزي در كارهاي او به چشم ميخورد: نكته اول مفهومگرايي در آثار اوست. «هنرمندان بايد در راه تعالي و پيشرفت جامعهشان فعال باشند. كار من فقط بازي با چهار تا رنگ نيست. يك ظرف هر چقدر هم زيبا باشد، ولي اگر از غذاي مناسب تهي باشد، هيچ شكم گرسنهاي را سير نميكند. نقاشي بايد علاوه بر زيبايي، داراي مفاهيم عالي هم باشد تا هم مردم از آن استفاده كنند و هم خودش. خداوند گفته شما هم در مقابل خودتان، و هم در برابر جامعه مسئول هستيد. اينها را هنرمند بايد با كار خودش نشان دهد، و الا اگر غير از اين باشد، مردم خيلي زود اثر او را فراموش ميكنند.» كارهاي اساتيد گذشته قبل از ميكلآنژ، رافائل، حتي نقاشيهاي پيكاسو، كه بسيار مدرن هستند، تنها بهخاطر ظاهر زيباي آنها پابرجا نيستند، بلكه محتواي آنها هم داراي ارزش هستند.» نكته ديگري كه در آثار او قابل اعتنا ميباشند، عشق به طبيعت است. طبيعتي كه مظهر لطف خدا به بندگانش است. اين عشق را بهخصوص در همه مناظري كه از طبيعت كشيده ميتوان مشاهده كرد. رنگهاي روشن و درخشان مناظر او، انعكاسي از صفا، خلوص، پاكي و نيز اعتنا به «نگارگري ايراني» است. اين توجه او به نگارگري را از دورگيريهايي كه گاه بهكار ميگيرد ميتوان تشخيص داد. در تابلو «مهتاب» خانوادهاي را ميبينيم كه روي پشتبام يك آسياب آبي خوابيدهاند. بر فراز آسمان، قرص كامل گاه از لابهلاي ابرها، زمين را نورباران ميكند. روستايي كه در دل كوه و زير نور ماه لميده، هنوز كاملاً بهخواب نرفته است. گويي نسيم ملايمي برگ درختان را با وزش خود به حركت درآورده است. فضا آكنده از صداي خفيف باد در ميان برگ درختان و همهمه جويبار است. مرد هنوز بهخواب نرفته و غرق در تفكر است. او به چه چيزي فكر ميكند؟ طبيعتاً آنچه دغدغه نقاش است: «من عاشق اين مهتاب هستم. اين سكوت شب و مهتابي كه در آن حال و هواي عرفاني به آدم دست ميدهد و آدم را به تفكر درباره راز خلقت ميبرد.» شايد در جستجوي همين سكوت و نور ماه بود كه سالها پيش محله امامزاده يحيي را كه ديگر صفاي كودكياش را نداشت ترك گفت و در منطقهاي از كرج كه آن موقع نقطه دنج و خلوتي بود سكونت كرد و ميكند.