بزرگمهر یا برزویه طبیب

گفته می شود که برزویه وقتی معلم هرمز پسر انوشیروان بود توجه وی را به خود جلب کرد و بعد به سمت وزیر اول دربار و پزشک مخصوص شاه منصوب گردید.

اما او نیز همچون امیر کبیر و یا قائم مقام فراهانی پس از انجام بسیاری خدمات شایسته به شاه و کشور، سرانجام به علت عقاید و افکار مسیحی که داشت به فرمان انوشیروان کشته شد. دکتر سیریل الگود درباره برزویه طبیب می نویسد: « دوران سلطنت انوشیروان از نظر ترجمه هایی که در آن انجام شده قابل توجه است. در زمان او آثار نویسندگان مهم یونان و هند به فارسی ترجمه شد که در میان آنها کتب افلاطون، ارسطو و افسانه های بیدپای هندی به نام کلیله و دمنه قابل ذکر است. برای تهیه این اثر اخیر برزویه طبیب که به فارسی بزرگمهر نامیده می شود به طور نهانی به هندوستان اعزام شد تا به هر قیمتی شده آن را به دست آورد.برزویه طبییب تنها طبیب دوره ی ساسانی است که اطلاعات کامل درباره ی وی موجود است. از حسن تصادف زندگینامه او نیز بر جای مانده است، زیرا ابن مقفع در ترجمه خود از افسانه های بیدپای، این شرح را به عنوان مقدمه آورده است. زندگینامه برزویه طبیب در کلیله و دمنه: چنین گوید برزویه طبیب، مقدم اطبای ایران ، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود. و اول نعمتی که ایزد تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید، دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنان که از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزید تربیت و ترشیح[1] مخصوص گشت. و چون سال عمر به هفت رسید، مرا بر خواندن علم و طب تحریص[2] نمودند. و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم، به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت، مخیر گردانیدم : وفور مال و لذات حال، و ذکر سایر و ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه ی خردمندان و در تمامی دین ها ستوده است. و در کتب آورده اند که فاضل تر اطبا آن است که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که به ملازمت این سیرت نصیب دنیا هر چه کامل تر بیاید و رستگاری عقبی مدخر گردد، چنان که غرض کشاورز در پراکندن تخم، دانه باشد که قوت او باشد، اما کاه که علف ستوران است به تبع آن هم حاصل آید. از جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود، معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم، (برای رضای خدا و بدون طمع و اجر) و چون یک چند بگذشت و طایفه ای را از امثال خود در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم، نفس بدان مایل گشت، و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت، و نزدیک آمد که پای از جای بشود. با خود گفتم: «ای نفس! میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی، و خردمند چگونه آرزوی چیزی در دل جای دهد که رنج و تبعت آن بسیار باشد و انتفاع و استمتاع اندک؟ و اگر در عاقبت کار و هجرت سوی گور فکر شافی واجب داری، حرص و شَرَه این عالم فانی به سرآید. و قوی تر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. از این اندیشه ناصواب درگذر و همت بر اکتساب ثواب مقصور گردان، که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت«نزدیک و هنگام حرکت»(به سوی مرگ) نامعلوم... به صواب آن لایق تر که بر معالجت مواظبت نمایی و بدان التفات نکنی که مردمان قدر طبیب ندانند، لکن در آن نگر که اگر توفیق باشد و یک شخص را از چنگال مشقت خلاصی طلبیده آید، آمرزش بر اطلاق مستحکم شود؛ آنجا که جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزند محروم مانده باشند، و به علت های مزمن و دردهای مهلک مبتلا گشته، اگر در معالجت ایشان برای حِسبَت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد، اندازه ی خیرات و مثوبات آن کی توان شناخت؟» چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم، به راه راست باز آمد و به رغبت صادق و حسبت بی ریا به علاج بیماران پرداختم و روزگار در آن مُستغرق گردانیدم تا به میان آن، درهای روزی بر من گشاده گشت .

Addthis
FacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinRSS Feed